۱۶ اسفند ۱۳۹۴

زاغ ها

   آرتور رمبو

پروردگارا !
بدان هنگام که برودت برکه را تسخیر می کند
و در روستای جنگ زده و مجروح
دیگر ناقوس هیچ عشائی به صدا در نمی آید
و طبیعت ذات ویرانگرش را    نشان می دهد
نازل کن زاغ ها را از ارتفاعات
آن پرندگان محبوب و دلپذیر مرا

لشکری بیگانه ای هستید با غار غاری تلخ
که باد ویرانگر در آشیانه هایتان می وزد
پرواز کنید و در دوایری جدا از هم
چرخ بزنید بر کرانه های زرد و طویل رودخانه
در جاده ای با شوالیه های باستانی
بر صحرائی انباشته از خندق و چالاب

هزاران زاغ بر فراز دشت فرانسه
جائی که مردگان دو روز پارینه خفته اند
آیا به فصل زمستان بال نخواهید گشود
تا هر رهگذری را دیگر باره به فکر وا دارید
و جارچی جهان ما باشید ؟
جارچی تشییع جنازه های ما !

اما این قدیسان بهشتی بر فراز بلوط ها
و گل هائی که غروب های سحرانگیز
بر آن ها به پایان می رسند

پرهیز می کنند از چکاوک های ماه مه
آنهائی که در اعماق جنگل توقف می کنند
در چمنزاری که نمی توان دل از آن بر گرفت
در اسارت شکستی بی آتیه و جبران ناپذیر .

-----------------------------------------------------
تصویر رمبو : نیو یورکر
 شعر از کلاغنامه - نشر مروارید