۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

چهار تاقی : همیشه تنها ، همواره چشم براه

 .اگرچه ترکیب همذات پنداری از دست آوردهای جدید و اخیر زبان فارسی است اما در عرصه عمل ( خود را در دیگری دیدن )  و کشف آمال ؤ آرزوهای مشترک و مقاصد مشترک با او و دیگران ، سوابقش به روزگار ازل بر می گردد . از زمانی که آدمیزاد برای نخستین بار چهره خود را بر سطح آب یبیند و از شباهت آن به چهره های دیگری که دیده است شگفت زده می شود .
 در آغاز ششمین دهه عمر که نا دیده گرفتن پایان راه نوعی کتمان وسهل انگاری محسوب می شود حس می کنم در بهترین و خوشبین  ترین حالتش آدمی پس از رهائی از خاک با یک سبکی مطبوع در فضای لایتناهی و به سمت ابدیت شناور می شود و هیچ بازگشتی نیز در کار نخواهد بود . اما این آرزوی شاعرانه و احتمالا نا محال یکی از ملیون هاموجودی است که بقول اجدادمان چند صبائی مهمان این جهان فانی هستند. اما از سوی دیگر بلیونها مردم از هند تا چین و ماورا چین باورهای دیگری دارند و هم و غم  بسیاری از آنها در زندگی  نحوه باز گشت و قوالب متنوع و بی شمار آن است .

 یکی دلش می خواهد پروانه ای باشد در میان گلزاری و دیگری پرنده خوشخوانی بر شاخساری و بی تردید کمتر کسی دلش می خواهد در قالب موش و سوسک و دیگر موجودات زشت و موذی به جهان باز گردد ، چه برسد در قالب یک جسم و بنای بی جان  ، چه تاج محل مجلل و با شکوه باشد ،  چه مخروبه ی صومعه ای کوهستانی . 
 من  در حاشیه کویر پا به دنیا گذاشته ام  و هفت سال سقائی تشنه لبان محرم و عاشورا نذر تندرستی و ماندگاری ام  در این دنیا بوده است ، نذری که شش سالش را هنوز بدهکارم و در روزگاری که عزاداران هرکدام با یک بطر آب آشامیدنی در هر مراسمی حاضر می شوند این بدهکاری را ظاهرا با خود به گور خواهم برد ،این است که  دلم می خواهد اگر بازگشتی در کار باشد به شکل یک چهارتاقی کویری و در ایام  کم آشوب اتابکان به جهان باز گردم  ، به شکل یکی از متواضع ترین و در اوج زیبائی ساده ترین بنائی که به دست اجداد ما ساخته شده است  ، به شکل یک چهار تاقی که اگر آبی در بساط ندارم دست کم سایه خنکی داشته باشم برای کاروان و مسافری که کابوس عطش تا به مقصد و خانه و کاشانه اش نرسیده او را تعقیب می کند  .